حاشیه التحریر!
سلام علیکم
این پست همش حاشیه التحریره!!(مدل جدید!)شما کماکان رو پست قبلیه فکر کنید...
1. یادش بخیر زمانی که تا میگفتم آ بابا هرچی با آ شروع میشد برام میخرید ... تا میگفتم حوصلم سر رفته ماشینو در میاورد و مارو میبرد بیرون دوری میداد ... بچه ی اول نوه اول یکی یه دونه... (چیز!) ... عجب حالی میداد.... یادش بخیر... جوونی عجب دورانی بود ...!!
امروز تولد ابجی خانوم بود......واقعا ادم هرچی بشه ....ته تقاری نشه!! بهش میگیم زهرا میگه بابااااااااااااااااا اینا بهم گفتن زهرا ....نگاش میکنیم ...بابا اینا بهم نگا کردن ... بابا: خب چرا بچه رو اذیت میکنین زورتون به همین بچه رسیده ... هرچی میخواد به قول ملیحه( فرت!) ولی ما اگر چیزی بخوایم باید یه اجازه نامه کتبی از مامان خانوم با مهر و امضا تحویل بابا بدیم !!! دیروز رفته بود واسه خودش دفتر خاطرات قفلی خریده بود میگه میخوام خاطرات روزانمو توش بنویسم!!! (داشته باشید حالا!!هنوز نمیدونه خاطرات روزانه با کدوم ب نوشته میشه!!) چند روز پیش به یه پا واستاده که برام مداد سبز بخرین (اسمش مداد سبزه ...الهی بگم این تبلیغا چی کار بشن!).... میگم چارصدتا مداد نو داری میگه اینا رو میخوام برای سال دیگم نگه دارم!!
2. پریروز یه بچه جشنواره یی رفته بودیم فیلمای بر و بچ خودمون ... خداییش خوشم اومد خیلیاش محتوادار بود...کلی احساس غرور کردم (حالا گیرم پدر تو بود فاضل ...!) مامان میگه تو بخش احساساتت خرابه ...!!
یکی از پسرا یه فیلم مستند ساخته بود به اسم ایران 1 مکزیک صفر ...!!همون بازی پارسال جام جهانی ...بچه ازون عشق فوتبالاش بود خدایی صحنه هاش و تدوینش عالی بود ولی مثل اینکه قبل از ساخت فیلم فکر میکرده ایران میخواد ببره ...! تازه ادم وقتی فیلمو میبینه فکر میکنه اخرش ایران برده (تحریف تاریخ به همین سادگی به همین خوشمزگی!!) ولی وقتی داشتن فیلمشو نقد میکردن داشت گریه ش میگرفت یاد اون باخته افتاده بود ما که کلی بهش خندیدیم خوب شد حرفای مارو نشنید اگر نه از همون بالای سن کفششو در میاورد پرت میکرد طرفمون
... اسم فیلمش زمزمه ی سبز بود درباره اعتکاف ... یه صحنه ش به نظر من خیلی جالب اومد...
دوتا جوون ...
تو کلوپ داشت بازی میکرد... تو اعتکاف.... از رو دستش شروع کرد به گرفتن... دسته اتاری دستش بود ... تسبیح دستش بود... سریع موانع رو رد میکرد و یاروها رو میکشت! ... یکی یکی و اروم دونه های تسبیح رد میشدن ... داشت ذکر میگفت... رفت بالا...رو صورت پسره ... عرق از سر و روش میریخت وحشتناک شده بود ...دستاش می لرزید ...چشماشو بسته بود... صورتش خیس خیس ... ولی نه از عرق.... از اشک ... یه ارامش خاصی داشت ... رو صفحه مانیتور ...غوله رو کشته بود!! اون یکی...رفت به سجده ...
4. مامان همیشه میگه خواب دم اذون حماقت میاره ...دیروز مارو دم اذون از خواب بیدار کرن ما هم رفتیم تو اتاق دوباره ولو شدیم ...هنوز سرمو گذاشتم دیدم یه صدایی میاد...: اقا رفت!! همه جا سیاه شده بود و قرمز... وحشتناک ...
میخواستم پاشم برم دنبال اقا دیدم یکی منو محکم گرفته ... ول نمیکرد نامرد ...بسم الله گفتم... اعوذ بالله...هرچی یاد داشتم... مگه فایده داشت ؟! بالاخره بعد کلی تونستم پاشم... رفتم بیرون.. اقا نبود... مامانم داشت نماز میخوند زن داییمم خونه ما بود داشت نماز میخوند ... زهرا نشسته بود...ولی هنوز همه جا سیاه و قرمز بود ...احساس کردم قیافم ترسناک شده ... رفتم جلو اینه... یهو از خواب پریدم پاشدم برم نمازمو بخونم همون صحنه رو دیدم مامان داشت نماز میخوند زن دایی.. زهرا ...همون جا! .... یعنی خواب بودم؟
نمازمو خوندم ... اقا ببخش ...قول میدم دیگه نمازمو اول وقت بخونم اقا فقط شما نرین ... ما خونه ی سیاه نمی خوایم !!
5.همین !
6. یا مهدی (عج)
التماس دعا ................
نوشته شده توسط : یک نسل سومی